تشنه ام ُ تشنه کمی سپیدی که از خویش دریغ کرده ام .
می خواهم بگویم از آنچه در دلم جاری است اما...
آقای بی قراری هایم خبر داری ُ از آنچه بر من رفته و می رود.
دستم بگیر ُمگذار غرق شوم . اینجا میان مردم ُدر تنهایی.
آ ه !تنهایی !... هیچ گاه از سر دلم بر نمی داری .
دلم باید به آهستگی حمل شود ُ چون ترک خورده ُ و
شکستنی ست.
صورت خیس از اشکم زیر هجوم داغ غربت به سله نشسته.
نمی دانم پشت کدامین دیوار این شهر های آهنی ُ
یاد شما را جا گذاشته ام .
دیوار ها چقدر بلندند بلند به اندازه قامت گناهانم .
قد و قامت توبه هایم آنقدر کوتاه شده که حتی پرچین های
باغ سرما زده همسایه هم برایم به دیوار های برجی می ماندُ
تسخیر ناشدنی .
آقا جان دست دلم را بگیر . مگذار مسخر اغیار شود .
آه دلم ! که توبه هایش مایه خنده فرشته ها شده ُ اما..
همان که هیچ آبرویی ندارد پیش خدا ُ ان که هنوز به عشق
جمعه هایت زنده است ُ همان لحظاتی ست که برای آخرین بار
توبه اش را ریختم توی جعبه ای از امید و دادمش دست فرشته ای
که برسوندش دست خدا.
روی جعبه نوشته بود ...
((آهسته حمل کنید ُ محتویات این جعبه شکستنی است)).
نظرات شما عزیزان: